اولین مراسم هفتگی یادواره شهدای اریسمان به نام شهید محمد رضا شهنازی در بعد از ظهر روز پنج شنبه مورخ ۱۳۹۱/۲/۱۴ و با حضور پرشور قشرهای مختلف مردم این روستا در گلزار شهدای اریسمان برگزار شد.
در این مراسم که با حضور خانواده های معظم شهدا، مسئولین محلی، بسیجیان عضو پایگاه های مقاومت ایثار و امیرالمؤمنین (ع) و نیز دیگر قشرهای مختلف مردم اریسمان انجام شد، جهت یادبود و بزرگداشت آن شهید والا مقام، زیارت پرفیض عاشورا توسط مداح محترم جناب آقای سید رسول علی حسینی قرائت گردید.
همچنین طبق برنامه اعلام شده، قرار است مراسم بعدی یادواره شهداء به نام شهید محمود انصاری در بعد از ظهر روز پنج شنبه مورخ ۱۳۹۱/۲/۲۱ در گلزار شهدای اریسمان برگزار شود.
گفتنی است این مراسم که با همت و همکاری پایگاه های مقاومت بسیج ایثار و امیر المؤمنین اریسمان برگزار می گردد، قرار است در بعد از ظهر روزهای پنج شنبه و هر مراسم نیز به نام یک شهید در گلزار شهدای اریسمان برگزار شود.
همه ادعا می کنند شهدا شرمنده ایم
سلام شهید ؛ سلام برادر ؛ سلام سفر کرده ؛ سلام گمنام ( من به کی باید سلام کنم؟)
به رسم هر نامه فکر کنم اول باید شما رو از حال و هوای خودمون و چیزهایی که به رسم امانت بهمون سپردین و رفتین با خبر کنم؛ هر چند شما خود گواه تر از مایین.
اینجا خبری نیست جز اینکه، همه سالهاست ادعا می کنند که شرمنده شما هستند و جالب تر اینکه نمیدونم چرا هر روز به این شرمندگیشون افزوده میشه به جای اینکه کمترش کنند و هی نخواند این جمله تکراری رو بگند.
اینجا خبری نیست جز اینکه، خونه حاجی بود که موقع شهادتش سپرد این باشه واسه جلسات بچه های جبهه و جنگ و جلسات معنوی و هر هفته چند شب بچه ها اونجا جمع می شدند؛ چند وقت پیش وراث گرفتند و جزو ساختمان بغل که داره پاساژ میشه انداختند تا نان شبه حلال به دست بیارند.
اینجا خبری نیست جز اینکه، هی فکر میکنم شما بی معرفتی کردین و ما رو تنها گذاشتین یا ما بی معرفتی می کنیم و سراغی از شما نمی گیریم؟
اینجا خبری نیست جز اینکه، محمد گلستان بود که توی عملیات فتح المبین قطع نخاع شد؛ چند روز پیش توی پارک کنار بساط کوچیک بادکنک و آدامس و پفکش نشسته بود که سد معبریها خودشو بساطشو با چه وضعی ریختند و بردند.
اینجا خبری نیست جز اینکه، کارنوال های عروسی به راه می اندازند بدون اینکه بفهمند …
همه سالهاست ادعا میکنند که شرمنده شما هستند.
اینجا خبری نیست جز اینکه ، سلیمه خانم بود که دوتا پسرش توی عملیات کربلای ۵ شهید شدند و پیکرشون هیچ وقت برنگشت و گمنام مو ندند؛ صاحب خونه چند روز پیش اثبابشو ریخت تو کوچه؛ طفلک سلیمه خانم فقط عکس پسراشو توی بغلش گرفته بود و یه گوشه کوچه نشسته بود و به سر کوچه چشم دوخته بود.
اینجا خبری نیست جز اینکه، ما هر روز داریم به زخم و تاولهای جانبازهای شیمیایی نمک میزنیم؛ لابد تجربه کردین که وقتی نمک به زخم میخوره چه سوزشی داره!!!
اینجا خبری نیست جز اینکه، داره یادمون میره مزار باکری کجاست؛ داره یادمون میره وصیت خرازی و همت چی بود؛ اسمها تون اگه سر کوچه ها نبود و برای آدرس پستی نمیخواستیم شاید یادمون می رفت؛ داره یادمون میره چرا بعضی ها می خواستند موقع عملیات نوشته سربندشون یا زهرا باشه؟
اینجا خبری نیست جز اینکه………………………………………؟؟
اگه بخوام بنویسم حالا حالاها باید بنویسم ولی چه کنم که دیگه طاقت نوشتن این جور چیزارو ندارم. خیلی دلم میخواست نامه ای که می نویسم شاد و روحیه بخش باشه؛ خیلی دلم میخواست بهتون بگم که امانتهایی که بهمون سپردین صحیح و سالمند ولی چه کنم که نه خیلی اهل دروغ گفتن هستم و نه میشه به شهدا دروغ گفت. راستی اگه خواستین جواب نامه رو بدی باهاش چند ماسک هم بفرستین اینجا هواش خیلی سمی و غبار آلوده.
ولی هنوز امیدواریم به اینکه:
گرچه رفتند ولی قافله راهش برجاست
نیست جز در گرو رفتن ما ماندن ما
التماس دعا…!
همه ادعا می کنند شهدا شرمنده ایم
سلام شهید ؛ سلام برادر ؛ سلام سفر کرده ؛ سلام گمنام ( من به کی باید سلام کنم؟)
به رسم هر نامه فکر کنم اول باید شما رو از حال و هوای خودمون و چیزهایی که به رسم امانت بهمون سپردین و رفتین با خبر کنم؛ هر چند شما خود گواه تر از مایین.
اینجا خبری نیست جز اینکه، همه سالهاست ادعا می کنند که شرمنده شما هستند و جالب تر اینکه نمیدونم چرا هر روز به این شرمندگیشون افزوده میشه به جای اینکه کمترش کنند و هی نخواند این جمله تکراری رو بگند.
اینجا خبری نیست جز اینکه، خونه حاجی بود که موقع شهادتش سپرد این باشه واسه جلسات بچه های جبهه و جنگ و جلسات معنوی و هر هفته چند شب بچه ها اونجا جمع می شدند؛ چند وقت پیش وراث گرفتند و جزو ساختمان بغل که داره پاساژ میشه انداختند تا نان شبه حلال به دست بیارند.
اینجا خبری نیست جز اینکه، هی فکر میکنم شما بی معرفتی کردین و ما رو تنها گذاشتین یا ما بی معرفتی می کنیم و سراغی از شما نمی گیریم؟
اینجا خبری نیست جز اینکه، محمد گلستان بود که توی عملیات فتح المبین قطع نخاع شد؛ چند روز پیش توی پارک کنار بساط کوچیک بادکنک و آدامس و پفکش نشسته بود که سد معبریها خودشو بساطشو با چه وضعی ریختند و بردند.
اینجا خبری نیست جز اینکه، کارنوال های عروسی به راه می اندازند بدون اینکه بفهمند …
همه سالهاست ادعا میکنند که شرمنده شما هستند.
اینجا خبری نیست جز اینکه ، سلیمه خانم بود که دوتا پسرش توی عملیات کربلای ۵ شهید شدند و پیکرشون هیچ وقت برنگشت و گمنام مو ندند؛ صاحب خونه چند روز پیش اثبابشو ریخت تو کوچه؛ طفلک سلیمه خانم فقط عکس پسراشو توی بغلش گرفته بود و یه گوشه کوچه نشسته بود و به سر کوچه چشم دوخته بود.
اینجا خبری نیست جز اینکه، ما هر روز داریم به زخم و تاولهای جانبازهای شیمیایی نمک میزنیم؛ لابد تجربه کردین که وقتی نمک به زخم میخوره چه سوزشی داره!!!
اینجا خبری نیست جز اینکه، داره یادمون میره مزار باکری کجاست؛ داره یادمون میره وصیت خرازی و همت چی بود؛ اسمها تون اگه سر کوچه ها نبود و برای آدرس پستی نمیخواستیم شاید یادمون می رفت؛ داره یادمون میره چرا بعضی ها می خواستند موقع عملیات نوشته سربندشون یا زهرا باشه؟
اینجا خبری نیست جز اینکه………………………………………؟؟
اگه بخوام بنویسم حالا حالاها باید بنویسم ولی چه کنم که دیگه طاقت نوشتن این جور چیزارو ندارم. خیلی دلم میخواست نامه ای که می نویسم شاد و روحیه بخش باشه؛ خیلی دلم میخواست بهتون بگم که امانتهایی که بهمون سپردین صحیح و سالمند ولی چه کنم که نه خیلی اهل دروغ گفتن هستم و نه میشه به شهدا دروغ گفت. راستی اگه خواستین جواب نامه رو بدی باهاش چند ماسک هم بفرستین اینجا هواش خیلی سمی و غبار آلوده.
ولی هنوز امیدواریم به اینکه:
گرچه رفتند ولی قافله راهش برجاست
نیست جز در گرو رفتن ما ماندن ما
التماس دعا…!