دوشنبه , ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
Next article
Previous article
ولادت و زندگى مهدى موعود (عج )، از رخدادهاى مهم است و ریشه در باور دینى مسلمانان دارد. اعتقاد به تولد، حیات طولانى ، ظهور و امامت آن حضرت ، مسأله اى است اساسى که نقش سرنوشت ساز و جهت بخشى را به زندگى و رفتار دین باوران ، بویژه شیعیان داده است.
احادیث فراوانى از پیامبر(ص ) و امامان معصوم (ع ) از طریق سنى و شیعه رسیده که بیانگر ویژگیهاى شخصى امام زمان (عج ) است : از خاندان رسالت ، از فرزندان فاطمه (ع )، نهمین فرزند امام حسین (ع )، دوازدهمین پیشواى شیعیان و…
گزارشگران تاریخ نیز، چه آنان که پیش از ولادت وى مى زیسته اند و چه آنان که در زمان ولادت و پس از آن بوده اند، از این ولادت پربرکت خبر داده اند و برخى از آنان که توفیق دیدار و مشاهده مهدى (عج ) را داشته اند از شماى و اوصاف آن امام سخن گفته اند.
با وجود این شواهد و قراین ، که در درستى آنها تردیدى نیست ، هنوز درباره زندگى و شخص آن حضرت ، مسایل و مطالبى مطرح است که بحث و بررسى بیشتر و دقیق ترى را مى طلبد.
چگونگى ولادت:
حضرت مهدى (عج )، ولادت استثنایى داشته و این ، براى بسیارى سؤ ال انگیز بوده و هست .
از این روى ، ترسیم و تصویر و شرح مقدمات و برخورد مخالفان و دشمنان اهل بیت (ع )، در برابر این پدیده ، ضرور مى نماد. جریان امامت پیشوایان معصوم (ع )، پس از رسول خدا(ص ) فراز و فرودهاى گوناگون پیدا کرد. امامان (ع )، با حفظ استراتژى کلى و خطوط اساسى امامت ، در رابطه با حفظ مکتب و ارزشهاى آن ، تاکتیکها و روشهاى گونه گونى را در برابر ستم پیشگان ، در پیش گرفتند.
این فراز و نشیبها، تا زمان امامت على بن موسى الرضا (ع )، استمرار داشت و امامان اهل بیت ، هر یک به تناسب زمان و مکان و ارزیابى شرایط و اوضاع سیاسى و اجتماعى ، موضعى خاص انتخاب مى کردند.
پس از امام رضا (ع )، جریان امامت شکل دیگرى یافت .
امام جواد، و امام هادى و امام حسن عسکرى (ع )، در برابر دستگاه حاکم و خلفاى عباسى موضعى یگانه برگزیدند.
از آن جا که این بزرگواران ، زیر نظر مستقیم و مراقبت شدید خلیفه وقت ، در حصر و حبس به سر مى بردند، حرکتها، هدایتها و رهبریهاى آنان محدود شد و فرصت هر گونه حکومت سیاسى ، از آنان سلب گردید.
این محاصره و سخت گیرى ، نسبت به امامان سه گانه ، از تزویج دختر خلیفه به امام جواد(ع ) آغاز شد و با فراخوانى امام هادى (ع ) و فرزندش امام حسن (ع ) به مرکز خلافت (سامراء) و سکونت دادن آنان در محله ((عسکر)) ادامه یافت .
گزارشهاى جاسوسان خلیفه از مدینه به وى رسید که امام هادى محور و ملجاء شیعیان و دوستداران اهل بیت گردیده است . اگر این مرز و بوم را مى خواهى اقدام کن .
متوکل عباسى ، پیامى به والى مدینه نوشت و افرادى را براى آوردن امام ، به سامراء گسیل داشت .
به این اقدام هم بسنده نکرد، پس از اقامت امام در سامرا، گاه و بى گاه مأموران خود را به خانه امام مى فرستاد. بارها و بارها آن حضرت را به پیش خلیفه بردند، و مورد آزار و اذیت قرار دادند.
روز به روز، حلقه محاصره تنگ تر مى شد. و ملاقات شیعیان با امام دشوارتر. البته علت اصلى این سخت گیریها، از ناحیه حکومت ، بیم از انقلاب و شورش مردم علیه آنان و جلوگیرى از رسیدن وجوه شرعى و اموال به امام (ع ) و مسائلى از این دست بود.
پس از امام هادى (ع ) و در زمان امامت امام حسن (ع )، این فشارها به اوج رسید و دشمن ، با تمام توان و تلاش ، در برابر آن حضرت موضع گرفت و ارتباط شیعیان با امام (ع ) را به پایین ترین حد رساند. آزار و شکنجه و زندانهاى مکرر آن حضرت ، گویاى این حقیقت است ، بویژه این که دشمن احساس کرده بود آنچه را که از آن نگران است ، در شرف تکوین و وقوع قرار گرفته از این روى ، مى کوشید تا واقعه را پیش از وقوع آن علاج کند.
تولد مهدى موعود (عج )، به عنوان دوازدهمین پیشواى شیعیان ، با نشانه هایى چون ، نهمین فرزند امام حسین (ع )، چهارمین فرزند امام رضا(ع ) و… مشهور شده بود و مسلمانان حتى حاکمان ، آن را بارها از زبان راویان و محدثان شنیده بودند و مى دانستند که تولد این نوزاد با این ویژگیها، از این خانواده ، بویژه خانواده امام حسن عسکرى (ع ) بیرون نیست و روزى فرزندى از آن خانواده به دنیا خواهد آمد که حکومت عدل و داد برپا خواهد کرد و ضمن فرمانروایى بر شرق و غرب ، بنیاد ظلم را بر خواهد انداخت .
از این روى بر فشارها و سخت گیرى هاى خود نسبت به امام حسن عسکرى (ع )، مى افزاید، مگر بتوانند با نابودى ایشان از تولد مهدى و تداوم امامت جلو بگیرند اما بر خلاف برنامه ریزیها و پیشگیریهاى دقیق و پى در پى آنان ، مقدمات ولادت امام زمان (عج ) آماده شد و توطئه هاى دشمنان ، راه به جایى نبرد.
امام هادى (ع )، در زمان حیات خویش مى دانست که آخرین حجت خدا در زمین از نسل اوست . از این روى در مسأله ازدواج فرزند برومند خود، حسن بن على اهتمام تام داشت و براى روییدن و رشد آن شجره طیبه ، به دنبال سرزمینى طیب و طاهر مى گشت .
داستان ازدواج امام حسن (ع ) به دو گونه روایت شده است ، لکن آنچه با قرائن و روند طبیعى مسأله سازگاتر مى آید آن است که : خواهر امام هادى (ع )، حکیمه خاتون ، کنیزان فراوان داشت . امام هادى (ع ) یکى از آنان را به نام ((نرجس ))، که از آغاز زیر نظر وى فرائض و معارف دینى را به درستى فرا گرفته بود، به نامزدى فرزندش در آورد و با مقدماتى که در کتابهاى تاریخى آمده است ، به عقد ازدواج امام حسن (ع )درآورد.
مدتى از این ازدواج مبارک گذشت دوستان و شیعیان در انتظار ولادت آخرین ستاره امامت ، روز شمارى مى کردند و نگران آینده بودند.
امام حسن (ع )، گه گاه ، نوید مولودش را به یاران مى داد:
(( …سیرزقنى الله ولدا بمنه و لطفه )) .
به زودى خداوند به من فرزندى خواهد داد و لطف و عنایتش را شامل من خواهد کرد.
با تلاوت مکرر آیه شریفه :
(( یریدون لیطفئوا نوراللّه بأفواههم و اللّه متم نوره و لو کره الکافرین )) .
به یاران امید و بشارت مى داد که هیچ نقشه و مکرى نمى تواند جلو این قدرت و حکمت خداوندى را بگیرد و روزى این وعده به تحقق مى رسد.
از آن سو، دشمن نیز، آنچه در توان داشت به کار گرفت ، تا این وعده بزرگ الهى ، تحقق نیابد: قابله هاى فراوانى در خانواده هاى منسوب به امام حسن (ع )، بویژه در منزل امام (ع ) گمارد، امام را بارها به زندان افکند، ماءمورانى را گمارد که اگر فرزندى پسرى در خانه امام دیدند، نابودش کنند و…
اما بر خلاف این تلاشها، نرجس خاتون حامل نور امامت شد و جز امام حسن (ع ) و افراد خاصى از وابستگان و شیعیان آن حضرت ، از این امر، آگاه نشدند.
تقدیر الهى بر تدبیر شیطانى ستمگران پیروز شد و در شب نیمه شعبان سال ۲۵۵ ه. ق . آن مولود مسعود، قدم به عرصه وجود نهاد و نوید امامت مستضعفان و حاکمیت صالحان را داد.
امام حسن (ع ) که آرزوى خود را بر آورده دید، فرمود:
(( زعمت الظلمه انهم یقتلونى لیقطعوا هذا النسل فکیف راءوا قدره اللّه …))
ستمگران بر این پندار بودند که مرا بکشند، تا نسل امامت منقطع گردد، اما از قدرت خداوند غافل بودند.
بدین ترتیب ، در آن شرایط رعب و وحشت و در آن فضاى اختناق و حاکمیت خلفاى جور، دوازدهمین ستاره فروزان امامت و ولایت طلوع کرد و با تولدش ، غروب و افول ستمگران و حاکمیت ستمدیدگان را اعلام کرد.
یاد آورى دو نکته : ۱٫ ولادت پنهانى
معمولا کسى که داراى فرزند مى شود، خویشان ، دوستان و همسایگان از آن آگاه مى شوند، بویژه اگر شخصى داراى موقعیت اجتماعى باشد، این مساءله از کسى پوشیده نمى ماند. چگونه مى توان تصور کرد که براى امام حسن (ع ) نوزادى به دنیا بیاید و مخالفان ، با آن همه دقت و حساسیت و گماردن جاسوسهاى فراوان در منزل امام و وابستگان آن حضرت ، از تولد نوزاد آگاه نگردند.
آیا این مساءله عادى و طبیعى بود، یا اعجاز و خرق عادت ؟
پاسخ : امام حسن (ع )، از پیش گوییها آگاه بود و اهمیت و عظمت آن مولود را نیز به درستى مى دانست و از حساسیت دشمنان درباره تولد این نوزاد، غافل نبود و اوضاع سیاسى و شرایط اجتماعى را کاملا مى شناخت ، از این روى ، به گونه اى ، مقدمات و پیش زمینه هاى ولادت فرزندش را فراهم ساخت که نه تنها دشمنان ، بلکه بسیارى از دوستان هم از این امر آگاه نشدند. بنابراین ، مى توان گفت : تدبیر و کیاست و حزم و دوراندیشى امام حسن (ع ) ایجاب مى کرد تا آن حضرت به گونه اى این ماءموریت را به انجام رساند که دشمنان در صدفهاى شوم خود، ناکام بمانند و چنین هم شد.
به همین جهت ، شیخ طوسى ، ولادت پنهانى امام زمان (ع ) را امرى عادى و معمولى دانسته و مى نویسد:
((این نخستین و آخرین حادثه نبوده است و در طول تاریخ بشرى ، نمونه هاى فراوان داشته است . ))
اشاره دارد، به : ولادت پنهانى ابراهیم (ع )، به دور از چشم نمرودیان و ولادت پنهانى موسى (ع ) به دور از چشم فرعونیان .
یاد آورى دو نکته : ۲٫ مکان تولد و نگهدارى
در این باره ، چند احتمال وجود دارد:
الف . در سامرا به دنیا آمد و تا آخر عمر پدر بزرگوارش ، در آن جا زیست .
ب . در سامرا متولد شد و پیش از درگذشت پدر، به مکه فرستاده شد.
ج . در سامرا قدم به عرصه وجود نهاد و براى حفاظت و رشد، او را به مدینه بردند.
د. در مدینه زاده شد و در همان جا ادامه حیات داد.
براى هر یک از این احتمالها شواهد و قرائنى است که به نقد و بررسى آنها مى پردازیم .
دلایل احتمال اول
۱٫ براى احتمال اول ، دسته اى از روایات را که بیانگر تبریک و تهنیت شیعیان ، بر امام حسن (ع ) است ، شاهد آورده اند، از جمله : ابوالفضل الحسین بن الحسن العلوى گوید:
(( دخلت على ابى محمد(ع ) بسر من راءى فهناءته بسیدنا صاحب الزمان علیه السلام لما ولد)) .
در سامرا، به منزل امام حسن (ع ) رفتم و ولادت سرورمان ، صاحب الزمان (ع ) را به وى تبریک گفتم .
این گونه روایات ، مى رساند: گروهى از شیعیان سامرا که از تولد فرزند امام حسن (ع ) باخبر شده اند، براى عرض تبریک ، به خدمت ایشان رسیده اند.
به نظر ما، این گونه روایات ، دلالتى ندارند بر این که مهدى (ع )، در منزل امام (ع ) به دنیا آمده ، یا خیر، زیرا امکان دارد، در محل دیگرى به دنیا آمده و خبر ولادت وى ، به اصحاب و یاران خاص رسیده است و آنان براى تبریک ، به منزل امام (ع ) در سامرا رفته اند.
۲٫ روایاتى که به عبارت گوناگون ، از زبان حکیمه خاتون ، نقل شده است ، از جمله : دعوت امام حسن (ع )، از ایشان در شب ولادت مهدى (ع )، براى کمک به نرجس خاتون و مشاهده وى ، امام زمان (ع ) را به هنگام ولادت و پس از آن ، در سامرا.
به این دسته از روایات هم نمى توان اعتماد کرد، زیرا، در برابر این دسته از روایات ، روایت دیگرى است که تعارض دارد با آنها. نقل کرده اند:
((شخصى پس از وفات امام حسن (ع ) در مدینه به خدمت حکیمه خاتون مى رسد و از ایشان مى پرسد: امام پس از امام حسن کیست ؟
ایشان پاسخ مى دهد: زمین خالى از حجت نیست و فرزند امام حسن جانشین اوست .
راوى مى پرسید: که شما فرزند ایشان را دیده اید یا شنیده اید.
مى گوید: شنیده ام
اصولا، روایاتى که از طریق حکیمه در این باره رسیده است ، اضطراب دارند و روشن نیستند. و نمى توان بر آنها براى اثبات این احتمال ، استدلال کرد.
۳٫ روایاتى که بیانگر دیدن امام زمان ، توسط گروهى از اصحاب ، در منزل امام حسن عسکرى (ع ) است .
امام ، در پاسخ آنان که در خواست دین جانشین وى را دارند، مى فرماید:
(( …هذا امامکم من بعدى و خلیفتى علیکم ، اطیعوه و لا تنفرقوا من بعدى فتهلکوا فى ادیانکم ، اءما انکم لا ترونه بعد یومکم هذا. قالوا: فخرجنا من عنده فما مضت الاایام قلائل حتى مضى ابومحمد (ع ).))
پس از من ، این پسر، امام شماست و خلیفه من است در میان شما. امر او را اطاعت کنید از گرد رهبرى او پراکنده نشوید که هلاک مى گردید و دینتان تباه مى شود. این را هم بدانید که شما او را پس از امروز، نخواهید دید.
آن جمع گفتند: از نزد امام بیرون آمدیم ، و روزى چند نگذشت تا اینکه امام حسن (ع ) درگذشت .
از این قبیل است ملاقات احمد بن اسحاق و سعد با امام حسن (ع ).
احمد بن اسحاق مى گوید: براى آن حضرت مقدارى وجوه شرعى از طرف مردم بردم . در پایان خواستم پرسشهایى مطرح کنم . امام حسن فرمود:
(( … و المسائل التى اردت ان تساءله فاساءل قره عینى و اوماء الى الغلام فساءل سعد الغلام المسائل ، ورد علیه باءحسن اجوبه ، ثم قال مولانا الحسن بن على الى الصلاه مع الغلام و جعلنا نختلف بعد ذلک الى منزل مولانا(ع ) فلا نرى الغلام بین یدیه .))
پرسشهایى که دارى از نور چشم من ( اشاره فرمود به مهدى (ع ) ) بپرس . سعد آنچه خواست پرسید و آن پسر، با بهترین شیوه پاسخ داد.
سپس امام یازدهم فرمود: نماز را با وى بخوانید.
از آن پس به خانه امام رفت و آمد داشتیم . لکن آن حضرت را ندیدیم .
مردى از شیعیان از اهل فارس مى گوید:
((به سامرا رفتم . جلو منزل امام حسن (ع ) رسیدم ، بدون این که اذن بطلبم ، امام (ع ) مرا به داخل خانه فرا خواند. هنگامى که وارد شدم و بر وى سلام کردم از افرادى احوال پرسى کرد.
سپس فرمود: بنشین و پرسید به چه انگیزه اى به این جا آمدى ؟
عرض کردم : براى خدمت به شما.
فرمود: در خانه ما باش .
از آن روز به بعد، با سایر خدمتگزاران در خدمت امام (ع ) بودم . گاهى مسئولیت بازار و خرید اجناس و لوازم ، به عهده من بود. مدتى گذشت که با افراد انس گرفتم . روزى از روزها برامام حسن (ع ) وارد شدم و ایشان در اتاق مردان بودند.
صدایى شنیدم که به من فرمود: سر جایت بایست . ایستادم . ناگهان کنیزى را دیدم که چیزى خدمت امام (ع ) آورد و روى آن پوشیده بود.
امام (ع ) مرا به نزدیک فرا خواند، به خدمتش رفتم . سپس آن کنیز را صدا زد و او برگشت . به او فرمود: روپوش را کنار بزن و او چنین کرد. پسر بچه اى را دیدم زیبا صورت گندمگون و…
آنگاه فرمود: هذا صاحبکم . سپس دستور داد، وى را بردند و دیگر آن مولود را ندیدم تا امام یازدهم از دنیا رفت .))
در این نمونه از روایات چند نکته است :
۱٫ اشخاصى که حضرت را در خانه امام یازدهم دیده اند، بیش از یکمرتبه دیدار نداشته اند و در رفت و آمدهاى بعدى ، آن حضرت را ندیده اند. احتمال دارد که امام حسن (ع )، براى اتمام حجت و این که بعد از ایشان ، حضرت مهدى (ع ) امام شیعیان است ، دستور داده آن حضرت را به سامرا بیاورند و سپس به محلى که در آن زندگى مى کرد و نگهدارى مى شد، برگرداندند.
۲٫ اگر امام مهدى (ع ) در سامرا مى زیست و اصحاب مورد وثوق هم رفت و آمد داشتند، چه مانعى داشت که آن حضرت را بار دیگر ببینند و اطمینان بیشترى بیابند.
۳٫ در روایت اولى آمده است که آن چهل نفرگفتند چند روزى از ملاقات ما با امام زمان (ع) نگذشت که امام حسن (ع ) در گذشت . معلوم مى شود آن ملاقات در آخر عمر امام یازدهم صورت گرفته است و این ، منافات ندارد که در هنگام ولادت و یا بعد آن ، در سامرا نمى زیسته و اواخر عمر امام حسن (ع )، براى تحویل امور امامت و خلافت و نیز اتمام حجت ، به سامرا آمده باشد.
دلایل احتمال دوم
برخى بر این باورند که حضرت مهدى (ع )، مدتى پس از ولادت ، از سامرا هجرت کرد، و تا رحلت پدر بزرگوارشان در مکه مکرمه زندگى مى کرد.
مسعودى در اثبات الوصیه ، از حمیرى و او از احمد بن اسحاق نقل مى کند که گفت :
(( دخلت على ابى محمد(ع ) فقال لى : ما کان حالکم فیما کان الناس فیه من الشک و الارتیاب ؟ قلت یا سیدى لما ورد الکتاب بخبر سیدنا و مولده لم یبق لنا رجل و لا امراءه و لا غلام بلغ الفهم الا قال بالحق ، فقال اما علمتم ان الارض لا تخلو من حجه اللّه ثم امر ابو محمدوالدته با الحج فى سنه تسع و خمسین و ماءتین و عرفها مایناله فى سنه السنین ، و احضر الصاحب (ع ) فاءوصى الیه و سلم الاءسم الاءعظم و المواریث و السلاح الیه و خرجت ام ابى محمد مع الصاحب جمیعا الى مکه و…))
بر امام حسن عسکرى (ع ) وارد شدم .
فرمود: چگونه اید در مساءله اى که مردم در آن تردید دارند؟
گفتم سرور من ! وقتى خبر ولادت سید و مولاى ما، به ما رسیدن مرد و زن و کوچک و بزرگ ما، آن را پذیرفتند.
امام فرمود: آیا نمى دانید که زمین از حجت خدا هرگز خالى نمى ماند. پس از این ، امام حسن (ع ) در سال ۲۵۹ امام مهدى (ع ) را همراه با مادر خود (مادر امام حسن ) به سوى مکه و حج فرستاد و سفارشهاى لازم را کرد و امور مربوط به امامت را به وى واگذاشت و به مادرش از حوادث سال آینده (سال ۲۶۰) خبر داد.
از این روایت چند نکته به دست مى آید:
۱٫ خبر ولادت حضرت مهدى (ع )، به بسیارى از شیعیان داده شده بود و آنان به وسیله نامه و یا افراد مطمئن ، از این مسأله خبردار شده بودند.
۲٫ شیعیان درباره تولد حضرت مهدى (ع ) در حیرت و تردید بودند و بسیارى به واسطه همین مسأله دچار لغزش و انحراف شدند.
۳٫ مدتى پس از ولادت ، امام مهدى (ع ) در سامرا بوده است .
۴٫ امام مهدى (ع ) در برابر این نقل ، چهار سالگى و یک سال پیش از درگذشت پدر بزرگوارشان ، شهر سامرا را ترک کرده و سفارشها و اسرار امامت را در همان زمان از پدر دریافت کرده و از آن پس ، امام حسن را ملاقات نکرده است .
۵٫ آن حضرت ، به همراهى جده خود، به سوى مکه رفته اند و در آن وادى امن ، رحل اقامت افکنده اند.
مؤید این احتمال ، روایاتى است که مکان و مسکن حضرت مهدى (ع ) را ((ذى طوى ))، محلى در نزدیکى مکه ، دانسته اند.
دلایل احتمال سوم و چهارم
حضرت مهدى (ع ) یا در سامرا به دنیا آمد و به مدینه فرستاده شد و یا در مدینه به دنیا قدم نهاد و در همانجا ماندگار شد.
بر این دو احتمال ، مى توان روایات و گزارشات تاریخى اقامه کرد که به برخى از آنها اشاره مى کنیم :
ابى هاشم جعفرى مى گوید:
(( قلت لأبى محمد(ع ) جلالتک تمنعنى من مساءلتک فتأذن لى ان اساءلک ؟ فقال : سل . قلت : یا سیدى هل لک ولد؟ فقال نعم ، فقلت فان حدث بک حدث فاءین اسأل عنه ؟ قال : بالمدینه .))
به امام حسن عسکرى (ع ) عرض کردیم : پرسشى دارم ، ولى بزرگوارى شما مانع پرسیدن من است . اجازه مى دهید آن را مطرح سازم ؟ امام فرمود: بپرس . گفتم : سرورم ، آیا شما را فرزندى هست ؟ فرمود: آرى . گفتم : اگر پیش آمدى شد کجا مى توان او را یافت ؟
فرمود: مدینه .
ظاهر این صحیحه آن است که در زمان حیات امام حسن (ع )، مهدى (عج ) به دنیا آمده و در سامرا نبوده است . ابى هاشم هم از کسانى نبوده است که امام (ع ) از او تقیه کند. این که امام (ع ) فرمود: در مدینه است ، به این معنى نیست که بعد از درگذشت من سراغ او را در مدینه بگیرید؛ زیرا سؤ ال کننده مى دانست که زمین خالى از حجت نیست و وجود حجت بعد از امام یازدهم ضرورى است ، امام (ع ) هم در جواب فرمود: آن حجت ، در مدینه نگهدارى مى شود و نگران آینده نباشید. شاید این اشکال به ذهن بیاید که از کلمه ((المدینه )) نمى توان فهمید که همان مدینه رسول اللّه (ص ) است که پیش از آن ، یثرب نام داشت ، بلکه هر شهرى را شامل مى شود. در نتیجه ، با وجود این احتمال ، استدلال به روایت ناتمام خواهد بود؟
پاسخ : گرچه بعضى از بزرگان نیز این احتمال را داده اند، ولى برخى دیگر، مدینه را به همان مدینه منوره معنى کرده اند. مؤ یدات دیگرى هم از روایات بر این احتمال مى توان اقامه کرد.
علامه مجلسى مى نویسد:
(( قال بالمدینه الطیبه المعروفه او لعله علم انه یدرکه او خبرا منه فى المدینه ، و قیل اللام للعهد و المراد بها سر من راءى یعنى ان سفراؤ ه من اهل سر من راءى یعرفونه فسلهم عنه )) .
مقصود امام علیه السلام از مدینه ، همان مدینه طیبه است . شاید امام علیه السلام مى دانست که شخص سؤ ال کننده ، مهدى علیه السلام و یا خبر او را در مدنیه خواهد یافت .
برخى گفته اند: الف و لام کلمه ((المدینه )) براى عهد است و مقصود سامراست . به این معنى که سفیران و نمایندگان خاص حضرت حجت علیه السلام که در سامرا هستند، او را مى شناسند. از آنان راجع به فرزند من ، بپرس .
علامه مجلسى ، در آغاز نظر خود را نسبت به این روایت ، به صراحت اعلام مى دارد و مدینه را به همان مدینه معروف و مشهور تفسیر مى کند و قول دیگر را با تعبیر ((قیل )) مى آورد که حکایت از آن دارد که مورد تاءیید وى نیست .
مؤ ید این احتمال ( که مدینه همان مدینه طیبه باشد ) روایتى است که از امام جواد علیه السلام رسیده .
راوى مى گوید از ایشان پرسیدم :
(( …من الخلف بعدک ؟ فقال : ابنى على وابنا على ، ثم اءطرق ملیا، ثم رفع راءسه ، ثم قال : انها ستکون حیره ، قلت : فاذا کان ذلک فالى این ؟ فسکت ، ثم ثال : لا این – حتى قالها ثلاثا فاءعدت علیه ، فقال : الى المدینه ، فقلت : اى المدن ؟ فقال : مدیتنا هذه و هل مدینه غیرها.)) .
جانشین شما کیست ؟
امام علیه السلام فرمود: فرزندم على و فرزند او (حسن بن على )
سپس چند لحظه اى ساکت شد و بعد فرمود: به زودى شما دچار حیرت خواهید شد.
گفتم : در این دوران حیرت چه کنیم و کجا برویم ؟ امام علیه السلام ساکت شد، سپس سه مرتبه فرمود: جایى نیست .
باز از ایشان پرسیدم .
در پایان فرمود: مدینه .
گفتم کدام مدینه ؟
فرمود همین مدینه (طیبه ) و آیا غیر از این مدینه اى هست ؟
قرائن و شواهد تاریخى آن زمان نیز، این احتمال را تاءیید مى کند.
نمونه زیر، بیانگر آن است که شیعیان ، امام مهدى را در مدینه طیبه مى جستند. محمد بن حسن (۲۳۶ – ۳۱۶) از کسانى است که براى تحقیق و بررسى مساءله غیبت به مدینه رسول رفت . در این باره نوشته اند:
(( و کان من محله فى الشیعه انه کان الوافد عنهم الى المدینه عند وقوع الغیبه سنه ستین و ماءتین و اءقام بها سنه ، و عاد و قد ظهر له من امر الصاحب علیه السلام ما احتاج الیه )) .
محمد بن حسن ، در میان شیعیان ، موقعیت ویژه اى داشت . در سال ۲۶۰ هجرى به عنوان تحقیق و بررسى مساءله غیبت امام مهدى علیه السلام وارد مدینه شد و یک سال در آن جا، بماند و سپس برگشت و آنچه درباره امام زمان علیه السلام بدان نیاز بود، بروى ، روشن شد (و شیعیان را در جریان قرار داد)
در این نقل تاریخى ، هیچ اشاره اى به سامرا نشده ، معلوم مى شود که در نزد گروهى از شیعیان آن زمان ، مسلم بوده است که امام علیه السلام در مدینه زندگى مى کند، یا از آن جهت که حضرت در آن به دنیا آمده و بزرگ شده است ، و یا این که پس از ولادت در سامرا، به مدینه آورده شده ، تا از دست ماءموران خونخوار خلیفه در امان باشد.
اگر قرار بر این بود که حضرت حجت علیه السلام از دست توطئه گران و مخالفان در امان بماند و به گونه طبیعى دوران کودکى و رشد خود را پشت سر بگذارد، بهترین جا براى این دوران ، مدینه بوده است ؛ زیرا هم از مرکز خلافت (سامراء) به دور بوده و هم خانواده بنى هاشم ، در مدینه از پایگاه و موقعیت ویژه اى برخوردار بودند و مى توانستند از این مولود مسعود، به بهترین وجه محافظت کنند، تا از گزند حوادث و آفات مصون بماند. و این ، با اصل این که آن حضرت ((خفى الولاده و المنشاء)) نیز، سازگارى دارد.
از سوى دیگر، حضور حضرت در سامرا، به گونه عادى و معمولى ، با توجه به کنترل شدید دشمن نسبت به خانه امام علیه السلام ، غیر ممکن بوده و لزومى هم ندارد که همه چیز را با اصل معجزه و کرامت حل کنیم . پذیرفتن این نکته که امام علیه السلام در مدینه متولد شده و یا دست کم ، پس از ولادت ، به آن جا انتقال یافته و در آن جا دوران رشد و کودکى را پشت سر نهاده ، با اصول امنیتى ، بیشتر سازگار است .
از وفات امام حسن علیه السلام تا پایان غیبت صغرى:
برهه دوم زندگى امام عصر علیه السلام ، از زمانى شروع شد که سایه پدر را از دست داد و خود عهده دار منصب امامت گردید.
این دوران ، که مى توان آن را دوران حیرت و محنت شیعیان نامید، بر دوستداران اهل بیت علیه السلام بسیار سخت گذشت و آنان ، آزمون سرنوشت سازى را پشت سر گذاشتند. از یک سو، فرقه ها و نحله هاى گوناگونى پیدا شدند که در رابطه با امامت ، افکار و اندیشه هاى متضادى داشتند و مردم را به شبهه و تردید مى انداختند و شیعیان ، به دنبال ملجاء و مرجعى مى گشتند، تا بتوانند در این عرصه خطرناک ، در پناه او بمانند و از افکار اندیشه خود به دفاع برخیزند.
این مساءله ، به اندازه اى شدت یافته بود که مسعودى مى نویسد:
((مردم ، پس از امام حسن علیه السلام بیست طایفه شدند و هر یک ، بر باور و عقیده اى بودند.))
از سوى دیگر، دشمن احساس کرده بود که امام یازدهم علیه السلام فرزندى دارد، از این روى در صدد دستگیرى و نابودى وى برآمده بود.
مجموعه این حوادث ، فضاى حیرت و سرگردانى را دو چندان مى ساخت و به فرموده امام رضا علیه السلام :
(( … و لابد من فتنه صماء صیلم یسقط فیها کل ولیجه و بطانه و ذلک بعد فقدان الشیعه الثالث من ولدى .))
بعد از درگذشت سومین فرزندم (امام حسن ) فتنه فراگیر و طاقت فرسایى فرا مى رسد که بسیارى از خوبان و نخبگان در آن فرو مى افتند.
در این برهه از زندگانى مهدى موعود علیه السلام ، مسائل و حوادثى پیش آمد که جاى بحث و بررسى دارد:
۱٫ امامت در خردسالى
از آنچه تاکنون آوردیم ، روشن شد که امام یازدهم علیه السلام از آغاز ولادت مهدى علیه السلام دو وظیفه اساسى و حساس را عهده دار شد و از آنجا آن نیز به درستى به در آمد.
حمایت و حفاظت از امام زمان علیه السلام در برابر حکومت خون آشام عباسى .
اثبات وجود امام و اعلام امامت او به عنوان امام دوازدهم .
حفظ این دو موقف بزرگ ، با توجه به سلطه دستگاه جبار عباسى ، بسیار دشوار بود. امام حسن علیه السلام با تدبیر و تعهدى که داشت ، مهدى علیه السلام را از هرگونه خطر و حادثه اى مصون نگهداشت و در فرصتهاى مناسب ، به یاران و دوستان ویژه و مطمئن ، امامت و جانشینى او را اعلام کرد.
پرسشى که در این جا مطرح مى شود آن است که چگونه مهدى علیه السلام در پنج سالگى به امامت رسید و عهده دار این مسؤ ولیت خطیر و بزرگ گردید. آیا این مساءله جنبه استثنائى داشت ، یا امرى بود معمولى و عادى ؟
در باور ما شیعیان ، امامت در سنین کم ، محذورى ندارد و نمونه هاى دیگرى نیز داشته است .
قرآن مجید، به عنوان محکم ترین سند معارف دینى ، از افرادى نام مى برد که در خردسالى داراى حکمت و نبوت شدند. این نشانگر آن است که در میراث پیام آوران الهى ، مساءله پیشوایى در کودکى پدیده نوظهور نبوده و نیست :
(( یا یحیى خذا الکتاب بقوه و آتیناه الحکم صیبا))
اى یحیى ! کتاب را به نیرومندى بگیر و در کودکى به او دانایى عطا کردیم .
درباره نبوت حضرت عیسى علیه السلام مى فرماید:
(( فاءشارت الیه قالوا کیف نکلم من کان فى المهد صبیا. قال انى عبدالله آتانى الکتاب و جعلنى نبیا)) .
به فرزند اشاره کردند، پس گفتند: چگونه با کودکى که در گهواره است سخن بگوییم .
کودک گفت : من بنده خدایم . به من کتاب داده و مرا پیامبر گردانیده است .
بنابراین ، مساءله امامت در سن کودکى ، نخستین بار نبوده است که مورد اعتراض واقع شده بلکه پیش از امام زمان ، در بین انبیا نمونه هاى فراوان داشته و نیز امامان قبل از حضرت : امام جواد و امام هادى علیه السلام هم در خردسالى عهده دار امامت شده بودند.
۲٫ نماز بر پیکر پدر
امام حسن علیه السلام در آستانه ارتحال قرار گرفت . چند روزى کسالت شدید پیدا کرد. خلیفه از این امر آگاه شد. و به دستورى وى ، گروهى از سران دولت و گروهى از پزشکان ، به منزل امام یازدهم رفتند، تا ضمن مداواى حضرت و کسب وجهه عمومى ، اوضاع و شرایط را زیر نظر بگیرند و رفت و آمدها را به کنترل در بیاورند اگر صحنه مشکوکى در رابطه با جانشینى و امامت پس از امام حسن علیه السلام دیدند، آن را گزارش کنند.
تا این که در تاریخ هشتم ربیع الثانى ، سال ۲۶۰ ه ق . امام حسن علیه السلام در شهر سامرا، چشم از گیتى فرو بست و به جوار حق شتافت .
شیخ مفید مى نویسد:
(( فلما ذاع خبر وفاته صارت سر من راءى ضجه واححده عطلت الاءسواق و رکب بنوهاشم والقواد و سائر الناس الى جنازته فکانت سر من راءى یومئذ شبیها بالقیامه فلما فرغوا من تهیئته بعث السلطان الى ابى عیسى ابن المتوکل یاءمره بالصلاه علیه .))
زمانى که خبر وفات امام حسن علیه السلام پخش گردید، سامرا غرق در عزا شد، بازارها تعطیل گردید، بنى هاشم و مأموران دولت و سایر مردم به سوى خانه امام حرکت کردند. در آن روز، گویى قیامتى برپا شد… هنگامى که مقدمات غسل و تشییع تمام شد، حاکم عباسى به فرزند متوکل (ابو عیسى ) دستور داد بر جنازه امام یازدهم نماز بگزارد.
نقل دیگر آن است که پس از درگذشت امام حسن علیه السلام و غسل و کفن وى ، جعفر (برادر امام ) در کنار جنازه حاضر شد، تا بروى نماز بگذارد، ناگهان کودکى از لابه لاى جمعیت به جلو آمد و جعفر را از کنار پیکر پدر کنار زد و خود بروى نماز گزارد.
بین این و نقل مى توان این گونه جمع کرد که بگوییم دو نماز بر جنازه امام حسن عسکرى گزارده شده ، در جمع و آشکارا و در خلوت و نهانى .
و این نکته را مى توان از روایت پیشین که بدان اشارت رفت استفاده کرد، راوى مى گوید:
(( … فلما صرنا فى الدار اذا نحن بالحسن بن على علیه السلام على نعشه مکفنا فتقدم جعفر بن على لیصلى على اخیه ، فلما هم بالتکبیر خرج صبى … فجبذ برداء جعفر بن على و قال : تاءخر یاعم فانا احق بالصلاه على ابى فتاءخر جعفر و قدار بدوجهه و اصغر…))
(ابوالاءدیان ) مى گوید: هنگامى که به خانه امام حسن علیه السلام رسیدیم وى را در حالى دیدیم که کفن شده بود. برادرش جعفر جلو افتاد تا بر جنازه امام نماز بخواند. هنوز تکبیر را نگفته بود که کودکى بیرون آمد و لباس جعفر را گرفت و او را از جنازه کنار زد و فرمود:اى عمو کنار بایست که من از تو براى نماز گزاردن بر پدرم شایسته ترم .
جعفر نیز در حالى که رنگ از چهره اش پریده بود، کنار رفت .
از این روایت استفاده مى شود نمازى که امام مهدى علیه السلام بر بدن امام حسن خوانده در خانه امام و در میان افراد خاص برگزار شده و این با نماز ابو عیسى که در میان جمع و نماز رسمى بوده است ، ناسازگارى ندارد. البته این جمع بندى در صورتى است که بخواهیم مسأله را از جنبه عادى و معمولى بررسى کنیم . و اما در فرض اعجاز و غیر عادى بودن ، نیازى به این مباحث نیست .
آغاز غیبت و داستان سرداب:
پس از در گذشت و یا شهادت امام حسن علیه السلام ، ماءموران خلیفه عباسى حرکت گسترده اى را آغاز کردند و به جست و جوى فرزند و جانشین آن حضرت پرداختند. در هر جا که احتمال وجود امام زمان علیه السلام را مى دادند، حضور مى یافتند. هدف آنان از هجوم به منزل امام حسن علیه السلام و اذیت و آزار بنى هاشم ، دستگیرى و قتل فرزند امام حسن علیه السلام بود. این پیگیرى خطرى بزرگ براى آینده امامت بود، که با قدرت و حکمت پروردگار مهدى علیه السلام از نظرها پنهان گردید و از خطرها به دور ماند.
در آغاز غیبت ، میان علما و دانشمندان اختلاف است . سه نظر در آن وجود دارد:
۱٫ گروهى مانند شیخ مفید (ره ) آغاز غیبت صغرا را از هنگام ولادت حضرت مهدى علیه السلام به شمار آورده اند؛ زیرا از همان سالهاى آغاز ولادت ، آن حضرت غیبت نسبى داشت و شمارى اندک از یاران ، وى را مشاهده کردند.
بنابراین نظر، دوره غیبت صغرا تقریبا ۷۴ سال مى شود، یعنى از آغاز ولادت ، تا پایان سفارت آخرین سفیر حضرت .
۲٫ برخى برآنند که غیبت صغرا، از سال ۲۶۰ ه ق . یعنى سال در گذشت امام حسن علیه السلام آغاز شد و این مدت ، تا شروع غیبت کبرا، دوران آمادگى شیعیان و انس آنان به جدایى از امام زمان علیه السلام نام گرفت . این دوره تقریبا هفتاد ساله ، غیبت همه جانبه نبود. سفیرانى رابط بین امام و مردم بودند و مردم با واسطه ، پرسشهاى دینى و دنیاى خود را از آن حضرت دریافت مى کردند.
۳- گروهى آغاز غیبت امام علیه السلام را از زمانى مى دانند که ماءموران خلیفه به منزل حضرت در سامرا، هجوم آوردند، تا وى را دستگیر کنند و آن حضرت در هنگام ، در سرداب و همان جا، از دیده ها پنهان شد و تاکنون ، در آن جا، بدون آب و غذا زندگى مى کند و روزى از آن جا ظهور خواهد کرد.
این داستان چنان شهرت یافته که وى را ((صاحب سرداب )) لقب داده اند.
در پاسخ این سخنان باید گفت : در منابع شیعى و کتابهاى امامیه ، هیچ نامى از ((سرداب )) نیست . نویسندگان اهل سنت در نوشته هاى خود بر این نظر اصرار مى ورزند و متاءسفانه این مساءله دستاویز حمله ناآگاهانه برخى از آنان به تشیع گردیده است . پنداشته اند که شیعیان در میانه سرداب ، امام خود را مى جویند و ظهورش را از آن نقطه انتظار مى کشند؛ از این روى ، تهمت هایى به شیعه زده اند و زحمت مراجعه به منابع شیعى را در این زمینه به خود نداده اند.
البته داستان حمله مأموران معتضد عباسى به منزل امام علیه السلام و برخورد آنان با آب فراوان و دیدن فردى که در گوشه اى نشسته و عبادت مى کند و سپس هجوم به طرف وى و ناکام شدن آنان از دستگیرى وى ، در برخى از منابع شیعى آمده است ، اما در این نقل ، بر فرض صحت سند و دلالت آن : اولا، از ((سرداب )) نامى برده نشده است ثانیا، حمله دیگرى که از ناحیه معتضد صورت گرفته خلاف آن چیزى را که اهل سنت مى گویند، ثابت مى کند زیرا بنابراین نقل ، امام علیه السلام آن محل را ترک کرد و از پیش چشم ماءموران گریخت و در نتیجه ، در سرداب نیست .
منشاء خرده گیریهاى ناآگاهانه برخى به شیعه ، در این زمینه ، آن است که شیعیان به بخشى از حرم عسکریین در سامرا، یعنى ((سرداب )) احترام و توجه خاصى دارند و آن را زیارت مى کنند. خاطره هاى امامان خویش را گرامى مى دارند و آن مکان را مورد عنایت قرار مى دهند. و این نه به خاطر آن است که امام زمان علیه السلام درین جا مسکن گزیده است و زندگى مى کند، بلکه از آن جهت که زمانى مرکز عبادت و سکونت چند تن از امامان راستین تشیع بوده است .
و ما حب الدیار شقفن قلبى
و لکن حب من سکن الدیار
گذشته از این ، براساس احادیث فراوانى که در منابع شیعى وجود دارد، شیعیان بر این باورند که امام زمان علیه السلام در میان مردم در رفت و آمد است و در مراسم حج و مانند آن شرکت مى جوید و مانند یوسف که برادرانش را مى شناخت و آنان وى را نمى شناختند، دوستان خویش را مى شناسد و… بنابراین ، داستان غیبت حضرت مهدى علیه السلام در سرداب سامرا و زندگى کردن حضرت در آن مکان ، بهتان و دروغى بیش نیست و هیچ یک از بزرگان شیعه ، چنین باورى نداشته و ندارند.
دوره غیبت کبرا:
سومین بخش از زندگى امام زمان را دوران غیبت کبرا تشکیل مى دهد. پس از آن که شیعه با مسأله غیبت امام عصر علیه السلام ماءنوس شد و زمینه غیبت دراز مدت فراهم آمد گشت . ابتداى این بخش از زندگى حضرت ، با فوت آخرین سفیر از سفراى چهارگانه حضرت شروع شد و پایان آن را کسى جز پروردگار آگاه نیست .
در این قسمت از زندگى حضرت مهدى علیه السلام نیز، نکاتى است که به آن اشاره مى کنیم : از آن جا که تجربه طولانى امامت در پیش روى بود و بیم آن مى رفت که حضور عادى امام در میان مردم ، به شهادت وى بانجامد و در نتیجه امامت و رهبرى ، که رمز تحرک و حیات شیعه است ، در اهدافش ناکام بماند، این غیبت طولانى آغاز شد، تا امام زمان علیه السلام به عنوان محور و مصدر اول باقى بماند و روزى به رهبرى او، دین حق ، جهان گستر و فراگیر گردد. به این علت و علتهاى دیگرى که در فلسفه غیبت نهفته است ، حجت خدا در پشت پرده غیبت قرار گرفت و خورشید گونه از پس ابرها، نور افشانى خواهد کرد.
راز طول عمر:
پرسشى که از دیر باز در این باره مطرح بوده و ذهنها را به خود مشغول داشته است و در این زمان نیز گاهى رخ مى نماید، این است که راز عمر طولانى آن حضرت چیست ؟ آیا این امر در راستاى قوانین طبیعى عالم است ، یا جنبه غیبى و اعجازى دارد؟
آیا امکان دارد از نظر ظاهرى ، فردى در این عالم ، عمرى طولانى را سپرى کند و شاداب و با طراوت باقى بماند؟ اصولا چه مى شد اگر امام زمان علیه السلام در ظرف زمانى ظهورش به دنیا مى آمد و در همان زمان ، سیاست خود را به انجام مى رسانید.
براى رسیدن به پاسخ این پرسش ، توجه به چند اصل کلى لازم است :
۱٫ طول عمر، از شاخه هاى مسأله عمومى ترى به نام ((حیات )) است .
حقیقت و ماهیت حیات ، هنوز بر بشر مجهول است و شاید بشر، هیچ گاه هم از این راز سر در نیاورد. بشرى که این اندازه ناتوان است و موضوع حیات را درست نمى شناسد و از ویژگیهاى آن ، آگاهى کامل و همه جانبه ندارد، چگونه مى خواهد مسأله طول عمر و استبعاد آن را مطرح سازد و به دیه تردید به آن بنگرد؟
۲٫ اگر پیرى را عارض بر حیات بدانیم و یا آن را قانونى طبیعى بشناسیم که بر بافت و اندام موجودات زنده ، از درون ، عامل نیستى را نهفته دارد و به مرور زمان ، موجود زنده را خواه ناخواه ، به مرحله فرسودگى و مرگ مى رساند، باز معنایش آن نیست که این پدیده ، قابل انعطاف پذیرى و در نتیجه تأخیر نباشد. بر همین اساس ، دانش بشرى ، گامهاى مؤثرى درباره درمان پیرى برداشته و هنوز هم بر این مهم پاى مى فشرد و رشته هاى تخصصى براى این مسأله به وجود آورده است .
در اواخر قرن نوزدهم ، براثر پیشرفتهاى علمى ، امید به زندگى طولانى تر رونق بیشترى یافت و شاید در آینده نه چندان دور، این رؤیاى شیرین به واقعیت بپیوندد.
در مجموع ، دانش بشرى در زمینه عقب انداختن پیرى ، موفقیتهاى چشمگیرى به دست آورده و از رابطه تنگاتنگى بین اسرار تغذیه در مقابله با پیرى و فرسودگى ارائه داده است .
در پرتو آنچه اشارت شد، مى توان گفت : درباره عمر طولانى مهدى موعود علیه السلام هیچ گونه شگفتى باقى نمى ماند و امکان علمى و نظرى آن ، جاى تردید ندارد او، با دانش خدادادى ، بر اسرار خوراکیها، آگاهى دارد و بعدى ندارد که با استفاده از روشهاى طبیعى و علمى ، بتواند مدتى دراز در این دنیا بماند و آثار فرسودگى و پیرى ، در وى پدیدار نگردد.
۳٫ اصولا، وجود استثناها در هر امرى ، از جمله امور طبیعى این عالم ، مساءله ایست روشن و انکار ناپذیر. گیاهان ، درختان ، جاندارانى که در دامن طبیعت پرورده مى شوند و از سابقه کهن و زیستى طولانى برخوردارند، کم نیستند. چه استبعادى دارد که در عالم انسانى هم ، براى نگهدارى یک انسان و حجت خدا، به عنوان ذخیره و پشتوانه اجراى عدالت و نفى و طرد ظلم و ظالمان ، قائل به استثنا شویم و او را موجودى فراتر از عوامل طبیعى و اسباب و علل و ظاهرى بدانیم که قوانین طبیعت ، در برابرش انعطاف پذیرى دارند و او بر آنها تفوق و برترى . این امرى است ممکن ، گرچه عادى و معمولى نباشد. به گفته علامه طباطبائى :
((نوع زندگى امام غائب را به طریق خرق عادت (مى توان پذیرفت ). البته خرق عادت ، غیر از محال است و از راه علم ، هرگز نمى توان خرق عادت را نفى کرد. زیرا هرگز نمى توان اثبات کرد که اسباب و عواملى که در جهان کار مى کنند، تنها همانها هستند که ما آنها را ندیده ایم ، یا نفهمیده ایم ، وجود ندارد؛ از این روى ، ممکن است در فردى و یا افرادى از بشر، اسباب و عواملى به وجود آید که عمرى بسیار طولانى ، هزار یا چندین هزار ساله براى ایشان تأمین نماید.))
۴٫ از دیدگاه تاریخى ، معمرین و دراز عمران فراوانى با نام و نشان بوده اند که هر یک چند برابر افراد معمولى زمان خویش ، زیسته اند. روشن ترین و در عین حال ، مستندترین آن ، حضرت نوح علیه السلام است . قرآن تصریح مى کند که ۹۵۰ سال فقط پیامبر بوده است و حتما عمر وى بیش از این بوده است . داستان خضر پیامبر نیز، مصداقى دیگر از این اصل کلى است .
با توجه به این نمونه هاست که مى توان برخوردارى حجت خدا را از عمرى طولانى پذیرفت و دلیل امکان آن را وجود انسانهاى دراز عمر در تاریخ دانست که تا هزاران سال گفته شده است .
۵٫ از همه اینها گذشته ، اگر از زاویه ایمان به غیب ، به این پدیده بنگریم ، پاسخ همه اعتراضها و اشکالها داده مى شود و نیازى به فلسفه بافى و ارائه شواهد دیگر نیست .
تاءثیر گذارى علل و عوامل طبیعى ، به دست خداوند است : (لا مؤ ثر فى الوجود الا الله ).
و اوست که اگر بخواهد شیشه را در بغل سنگ نگه مى دارد، چگونه از حفاظت وجود نازنین حجت خدا و ذخیره عالم آفرینش ناتوان است .
کریمى که جهان پاینده دارد
تواند حجتى را زنده دارد
به گفته شیخ طوسى :
((بر اساس آیه شریفه : (( یمحوالله ما یشاء و یثبت و عنده ام الکتاب )) هر آنى که مصلحت در تاءخیر، تا زمان دیگر باشد، تداوم عمر آن حضرت ، ضرورت مى یابد و این امر، تا آخرین زمان لازم ، ادامه دارد و راز و رمز آن ، به دست کسى است که مفاتیح غیب و ام الکتاب در نزد اوست .))
پروردگارى که درباره حضرت یونس پیامبر، به هنگامى که در شکم ماهى قرار داشت ، مى فرماید:
(( ولو لا انه کان من المسبحین للبث فى بطنه الى یوم یبعثون )).
پس اگر نه از تسبیح گویان مى بود، تا روز قیامت در شکم ماهى مى ماند.
مى تواند بر اساس قدرت و مشیت مطلقه اش ، مقدمات و عوامل زنده ماندن امام زمان (ع ) را در این عالم آماده سازد و او را تا روز معین و معلومى نگه دارد. بر اساس این اصل ، طول عمر امام عصر (ع )، در باور مسلمانان جنبه اعجاز دارد. و قانون معجزه ، حاکم بر قوانین طبیعى در این عالم است و نمونه هاى فراوان دارد:
دریا براى موسى شکافته مى شود.
آتش برابر ابراهیم سر دو سلامت مى گردد.
در مورد حضرت عیسى ، کار بر رومیان مشتبه مى گردد و مى پندارند که وى را دستگیر کردند که چنان نبوده است .
پیامبر اسلام (ص ) از میان حلقه محاصره قریشیان که ساعتها در کمین او بوده اند، بیرون مى رود.
هر یک از این موارد و نمونه هاى دیگر، نشانگر تعطیل شدن یکى از قانونهاى طبیعى است که به قدرت و لطف خداوند رخ داده است . پاسدارى از حجت خدا در مدتى طولانى نیز، از مصادیق همین اصل کلى و باور ایمانى است .
بنابراین طول عمر آن حضرت استبعادى ندارد و با دلایل طبیعى و مادى و غیبى و معنوى قابل پذیرش و اثبات است .
اما اینکه چرا آن حضرت ، در ظرف زمانى ظهور، به دنیا نیامد و ایفاى نقش نکرد.
اولا، در باور ما مسلمانان ، بویژه شیعیان ، زمین ، هیچ گاه خالى از حجت نیست ، چه آشکار و چه پنهان همواره باید آسیاى وجود بر قطب و مدار امام و حجت بچرخد. اگر امام زمان (ع )، در آن عصر به دنیا نیامده بود و بعد قدم به دنیا مى گذاشت ، در این فترت ، زمین بى حجت و امام مى ماند و این با ادله قاطع و باور ما مسلمانان سازگار نیست .
ثانیا، شخصى که مى خواهد دنیا را متحول سازد و دست به اصلاحى همه جانبه و فراگیر بزند، عدل را بگستراند و ظلم و ستم را در همه اشکال و انواع آن ، برچیند، تمدن بشرى را که بر اساس زر و زور و تزویر بنا گردیده ویران سازد و تمدنى همه جانبه و بر اساس ارزشهاى الهى و معنوى ایجاد کند، باید داراى عده و عده فراوان باشد، با ابزار مدرن و پیشرفته آشنا باشد، فراز و فرود تمدنها را بشناسد و بالاخره ، از علل سقوط و صعود ملتها تجربه بیندوزد، تا بتواند حرکتى اساسى و بنیادى را آغاز و رهبرى کند و موانع را از سر راه بشر بردارد.
این امر ممکن نیست مگر از کسى که طلوع و غروب تمدنها را دیده و با کوله بارى از تجربه و شناخت به میدان آمده باشد.
بدین سان ، امام زمان (ع ) در دوران طولانى غیبت ، راههاى ایجاد جامعه صالح را در مقایسه با دنیاى فاسد، پایه گذارى مى کند و با آگاهى و اقتدار و در زمانى مناسب به اذن خدا، ظهور مى کند و بر همه تاکتیکها و روشهاى دنیایى بشرى محیط است و راه مقابله با آن را به درستى مى شناسد و این مساءله ، در دوران طولانى امامت و غیبت ، تا ظهور، براى آن حضرت ، ممکن مى گردد. غیبت و طول عمر، باعث مى شود که آن رهبر ذخیره شده ، به گونه اى نیکوتر و فراگیرتر رهبرى خویش را آغاز کند.
لازمه انقلابى آن چنان بزرگ و عمیق ، موقعیت روحى ویژه اى است که رهبر مکتبى از آن باید برخوردار باشد. مقدار توانایى روحى ، بستگى دارد به نشیب و فرازها و دگرگونیهایى که آن رهبر به خود دیده است . مهدى (ع )، در دل تاریخ فرو رفته و از موقیعت امامت و برترى خویش بر تاریخ پرتو افکنده ، با آزمودگى و تجربه اى که در این مدت طولانى کسب کرده است ، توانایى دگرگونى اساسى جهان را نخواهد داشت و به اصلاح همه جانبه دست خواهد زد. ان شاءالله .
مکان و مسکن:
از مسائلى که درباره زندگى امام زمان (ع )، مورد بحث گفت و گوست ، مکان و محل سکونت ایشان است . آیا آن حضرت ، در مکان خاصى سکونت دارد، یا نه ؟ اگر در مکان ویژه اى است آن مکان کجاست ؟ اگر مسکن خاصى ندارد، پس چگونه زندگى مى کند و شناخته نمى شود؟ روایات و اخبارى که در این زمینه است گوناگون و گاه ، مخالف یکدیگرند. پیش از بررسى این احادیث ، یادآورى یک نکته ضرورى است :
آیا منظور از غیبت حضرت حجت (ع )، غیبت شخصى است ، یا غیبت عنوانى ؟ به عبارت دیگر، آیا آن حضرت ، به گونه اى زندگى مى کند که هیچ گاه با مردم در تماس نیست و امکان ندارد کسى مکان ایشان را پیدا کند؟ یا این که آن حضرت با مردم در حشر و نشر است ، با آنان زندگى مى کند و معاشرت دارد، لکن به گونه ناشناس . او، مردم را مى شناسد، ولى مردم ایشان را نمى شناسند. در عین حال ، مکانى را براى سکونت برگزیده است . بحث از مکان و مسکن آن حضرت ، در هر دو فرض قابل بررسى است . روایاتى که در این زمینه وجود دارد چند دسته اند:
۱٫ برخى از آنها محل خاصى را تعیین نمى کند و جایگاه حضرت را در بیابانها و کوهها معرفى مى کند. از آن جمله حضرت مهدى (ع )، به پسر مهزیار مى فرماید:
(( یا بن المازیار ابى ابو محمد عهد الى … و امرنى ان لا اءسکن من الجبال الا و عرها و من البلاد الا عفرها و…))
فرزند مهزیار! پدرم امام حسن (ع )، از من پیمان گرفت … و فرمان داد که براى سکونت کوههاى سخت و سرزمینهاى خشک و دور دست را برگزینم .
این بخش از روایات ، گویاى آن است که حضرت از حوزه دسترسى مردم به دور است و به سختى و دشوارى زندگى مى کند و کسى از محل سکونت وى آگاه نیست . این که در کدام منطقه و کدام سرزمین است ، مشخص نیست .
۲٫ دسته دوم روایاتى است که منطقه خاصى را به عنوان محل سکونت آن حضرت ، نام مى برند و محدوده آن را نیز تعیین مى کنند.
مدینه و پیرامون آن : ابى بصیر مى گوید از امام باقر(ع ) شنیدم که فرمود:
(( لابد لصاحب هذا الامر من عزله و لابد فى عزلته من قوه و ما بثلاثین من وحشه ، و نعم المنزل طیبه .))
صاحب الزمان (ع ) را عزلت و غیبتى است که در آن ، غیبت ، نیرومند است به سى نفرى که با حضرت هستند و وحشت و تنهایى را از وى دور مى کنند. (و به قوت وى مى افزایند) و خوب جایگاهى است (مدینه ) طیبه .
از ظاهر روایت استفاده مى شود که حضرت در مدینه منوره ، منزل دارد و افرادى هم همواره با ایشان هستند، به صورت ناشناس . البته این مساءله با غیبت عنوانى سازگارتر است ، تا غیبت شخصى . امام (ع ) مانند سایر مردم زندگى مى کند، لکن کسى او را نمى شناسد و افراد خاصى با او در ارتباط هستند. ولى جمله : ((سى نفر با حضرت هستند)) با فلسفه غیبت ناسازگار است ؛ چه این که از این چند نفر، اگر کوچک ترین سخنى در رابطه با مکان و منزل حضرت شنیده شود، به تدریج ، آن راز معلوم مى گردد و فلسفه غیبت از بین مى رود. روایت دیگرى است که مکان حضرت را کوه ((رضوى )) در اطراف مدینه ، نام مى برد. عبدالاعلى آل سام مى گوید:
((با امام صادق (ع ) از مدینه خارج شدیم ، به روحاء (اطراف مدینه ) که رسیدیم حضرت نگاهش را به کوهى دوخت و مدت زمانى ادامه داد… و فرمود: این کوه ((رضوى )) نام دارد. خوب پناهگاهى است براى خائف (امام زمان ) در غیبت صغرا و کبرا.))
صاحب مراصد الاطلاع ، مى نویسد:
((رضوى ، کوهى است بین مکه و مدینه ، در نزدیکى ینبع ، داراى آب فراوان و درختان زیاد. کیسانیه مى پندارند که محمد حنیفه ، در آن جا زنده و مقیم است .))
رجالى معاصر علامه شوشترى نیز مى گوید در نصوص معتبره رسیده است که جایگاه حضرت ، در غیبت صغرى و کبرى کوه ((رضوى )) است . و اما این که ((کیسانیه )) کوه رضوى را مقر محمد حنیفه مى دانند، لازمه اش این نیست که جایگاه حضرت مهدى (ع ) نباشد، چون ((کیسانیه )) اخبارى که از پیغمبر(ص ) شنیده بودند و به تواتر ثابت شده بود که مهدى (ع ) غیبتى دارد، آن را بر محمد حنیفه تطبیق کردند و گفتند مکان او در کوه رضوى است . اصولا، هر انحراف و شبهه اى منشأش ، مطلب حقى است که مورد سوء استفاده قرار مى گیرد.
مکه و پیرامون آن : از برخى روایات ، استفاده مى شود که آن حضرت در مکانى به نام : ((ذى طوى )) پیرامون مکه زندگى مى کند و از همان جا نیز همراه یارانش قیام خواهد کرد، از آن جمله : امام باقرمى فرماید:
(( یکون لصاحب هذا الامر غیبه فى بعض الشعاب او ماءبیده الى ناحیه ذى طوى …))
امام زمان (ع ) را غیبتى است در بعضى از دره ها و اشاره کرد به منطقه ((ذى طوى )). در ادامه این روایت و روایات دیگر، محل ظهور و خروج آن حضرت و مرکز تجمع یاران و دوستان وى نیز، همین منطقه یاد شده است .
۳٫ دسته سوم اخبارى است که مانند دسته اول ، جایگاه خاصى را نام نمى برد، ولى از وى به عنوان فردى که با مردم حشر و نشر دارد و به گونه ناشناس زندگى مى کند، نام برده است .
امام صادق مى فرماید:
(( ان فى صاحب هذاالامر لشبها من یوسف الى ان قال فما تنکر هذه الامه ان یکون الله یفعل بحبته ما فعل بیوسف و ان یکون صاحبکم المظلوم المحجور حقه صاحب الامر یتردد بینهم یمشى فى اسواقهم و یطاء فرشهم و لا یعرفونه حتى یاءذن الله له ان یعرفهم نفسه کما اذن لیوسف حین قال له اخوته انک لانت یوسف ؟ قال : انا یوسف )).))
صاحب الامر(ع ) شباهتى نیز به یوسف پیامبر(ع ) دارد… جاى انکار نیست که خداوند با حجت خود، همان کارى را انجام دهد که با یوسف داد. صاحب الزمان (ع )، آن مظلوم حق از دست داده ، در میان مردم رفت و آمد مى کند در بازار قدم مى نهد و گاهى بر فرش منزلهاى دوستان مى نشیند، لکن او را نمى شناسند تا زمانى که خداوند به وى اذن دهد تا وى خود را معرفى کند، آن گونه که یوسف (ع ) را اجازه داد هنگامى که برادرانش گفتند: تو یوسفى ؟ گفت : آرى ، من یوسفم .
این روایت ، صراحت در این معنى دارد که غیبت حضرت حجت (ع )، غیبتى است عنوانى . در میان جمع و جامعه است ، با مردم حشر و نشر دارد، زندگى طبیعى و معمولى را مى گذراند، در مراسم مذهبى و مناسک حج شرکت مى جوید، ولى ناشناخته است و این امرى است که سابقه داشته و دارد. فردى سالها در محلى زندگى مى کند و با مردم نشست و برخاست و رفت و آمد دارد، لکن او را به گونه اى مى شناسند که در واقع آن نیست و هیچ مشکلى هم به وجود نمى آید.
این سه دسته از روایات را چگونه مى توان پذیرفت و آیا راه جمعى بین آنها هم هست یا نه ؟ به نظر مى رسد، اصل اولى که با عقل و عرف سازگار است ، زندگى به شیوه عادى و معمولى است ؛ زیرا این گونه زندگى ، حساسیت برانگیز نیست و براى حضرت نیز، آسان تر و طبیعى تر است . البته این منافات ندارد که آن حضرت در بیشتر وقتها، و یا در روزگار ویژه ، در مکه و مدینه حضور داشته باشد.
طبیعى است که گاهى شرایطى پیش آید که زندگى معمولى خطر آفرین شود و با فلسفه غیبت منافات داشته باشد. در این صورت ، عزلت و دورى گزیدن از جامعه ضرورى مى نماید و شاید دستور امام حسن (ع ) به فرزندش که کوهها و بیانها را برگزین (به قرینه ذیل روایت ) در آن مواردى باشد که نیاز به این شکل زندگى کردن پیش آید.
بنابراین ، بین این سه دسته از روایات ، تضاد و تنافى نیست و نام بردن مکانى خاص ، با زندگى به شکل ناشناس قابل جمع است . انتخاب کوهها و مکانهاى دست نیافتنى در حال ضرورت و نیاز نیز، امرى است طبیعى و موافق با اصل تقیه .
زن و فرزند
محور دیگرى که پیرامون زندگى شخصى و کیفیت معیشت امام عصر (ع ) نیاز به بررسى دارد، مساءله زن و فرزند آن حضرت است آیا با توجه به فلسفه غیبت و این که آن حضرت به شیوه ناشناس زندگى مى کند و کسى از مکان وى آگاه نیست ، ازدواج و داشتن فرزند، با این مساءله سازگار است ؟
منابعى که در اختیار است ، یا اشکال سندى دارند و یا ابهام دلالى و نظر قاطعى را ارائه نمى دهند. در این جا، سه احتمال وجود دارد:
۱٫ اساسا حضرت مهدى (ع ) ازدواج نکرده است .
۲٫ ازدواج انجام گرفته ، ولى اولاد ندارد.
۳٫ ازدواج کرده و داراى فرزندانى نیز هست .
اگر احتمال اول را بپذیریم ، لازمه اش این است که امام معصوم (ع ) یکى از سنتهاى مهم اسلامى را ترک کرده باشد و این با شأن امام سازگار نیست . اما از طرفى دیگر چون مسأله غیبت ، اهم است و ازدواج مهم ، ترک ازدواج ، با توجه به آن امر مهم تر، اشکالى را ایجاد نمى کند و گاهى براى مصلحت بالاتر، لازم و واجب نیز هست .
اما احتمال دوم که اصل ازدواج را بپذیریم بدون داشتن اولاد، جمع مى کند بین انجام سنت اسلامى و عدم انتشار مکان و موقعیت حضرت . اما باز این اشکال باقى است که اگر قرار باشد، آن حضرت شخصى را به عنوان همسر برگزیند، یا باید بگوییم که عمر او نیز مانند عمر حضرت طولانى است که بر این امر دلیلى نداریم ، با این که بگوییم مدتى با حضرت زندگى کرده و از دنیا رفته است که در این صورت ، حضرت به سنت حسنه ازدواج عمل کرده و پس از آن ، تنها و بدون زن و فرزند زندگى را ادامه مى دهد.
احتمال سوم آن است که آن حضرت ازدواج کرده و داراى اولاد نیز هست و اولاد آن حضرت نیز فرزندانى دارند و…
این مساءله ، افزون بر آن که دلیل محکمى ندارد، اشکال اساسى آن این است که این همه اولاد و اعقاب ، بالاخره روزى در جست و جوى اصل خویش مى افتند و همین کنجکاوى و جست و جو، مساءله را به جایى باریک مى کشاند که با فلسفه غیبت حضرت ، نمى سازد.
البته برخى خواسته اند از رویات و بعضى از ادعیه ، بر این احتمال اقامه دلیل کنند که اشاره اى به ادله آنان مى کنیم :
۱٫ مفضل بن عمر گوید از امام باقر(ع ) شنیدم که فرمود:
(( ان لصاحب هذا الامر غیبتین احدهما تطول حتى یقول بعضهم مات و یقول بعضهم قتل و یقول بعضهم ذهب حتى لایبقى على امره من اصحابه الانفر یسیر و لایطلع على موضعه احد من ولده و لاغیر الا المولى الذى یلى امره .))
صاحب الزمان (ع ) را دو غیبت است : یکى از آن دو، به اندازه اى طولانى شود که بعضى گویند آن حضرت از دنیا رفته و برخى گویند کشته شده است و بعضى نیز بر این باور باشند که جز اندکى از یاران بر امامت وى ماندگار نماندند و کسى هم از مکان و جایگاه زندگى آن حضرت ، آگاه نیست نه از فرزندان و نه دیگرى ، جز آن کسى که امور وى را پى مى گیرد.
استدلال براى اثبات زن و فرزند براى حضرت ، به جمله اخیر روایت است : (( و لایطلع على موضعه احد من ولده …)) اما این استدلال از چند جهت اشکال دارد:
الف . این روایت را نعمانى در کتاب غیبت خود، نقل کرده و به جاى کلمه ((ولد)) کلمه ((ولى )) آورده است ، به این شکل : (( و لا یطلع على موضعه احد من ولى و لاغیره )) بنابراین ، اعتمادى بر آن روایت ، با توجه به این نقل نیست . دست کم ، با وجود این احتمال ، استدلال تمام نیست .
ب . در روایت نیامده است که الان امام زمان (ع ) داراى زن و فرزند است و از این جهت ، اجمال دارد. شاید به فرزندانى که بعدا در آستانه ظهور و یا بعد از آن به دنیا خواهند آمد اشاره داشته باشد.
ج . شاید از باب مبالغه در خفاء باشد. یعنى اگر بر فرض آن حضرت اولاد هم مى داشت ، از جایگاه و سر غیبت او، آگاه نمى شدند. با این احتمال نیز، استدلال به روایت براى اثبات اولاد براى امام زمان (ع )، نا تمام است .
۲٫ دلیل دیگر بر اثبات فرزند براى حضرت ، روایتى است که ابن طاووس از امام رضا(ع ) نقل کرده است :
(( … اللهم اعطه فى نفسه و اهله و ولده و ذریته و جمیع رعیته ما تقر به عینه و تسر به نفسه …))
الها! مایه چشم روشنى و خوشحالى امام زمان (ع ) را در او و خانواده و فرزندان و ذریه و تمام پیروانش فراهم فرما.
به این روایت هم نمى توان استدلال کرد، چون :
الف . از جهت سند قابل اعتماد نیست .
ب . به زمان ولادت فرزندان اشاره ندارد که پیش از ظهور است یا بعد از آن .
از این جهت مجمل است .
۳٫ روایت دیگرى نیز از ابن طاووس از امام رضا(ع ) نقل کرده است که فرمود:
(( اللهم صل على ولاه والائمه من ولده )).))
این روایت ، بنابر تصریح ابن طاووس ، متن دیگرى دارد به این شکل :
(( اللهم صل على ولاه عهده و الائمه من بعده .))
بنابراین ، روشن نیست که مقصود فرزندان بعد از او مراد است ، یا امامان پس از او. علاوه بر این که این دو روایت مربوط به بعد از ظهور حضرت است نه پیش از آن .
۴٫ امام صادق مى فرماید:
(( … کأنى ارى نزول القائم فى مسجد السهله بأهله و عیاله .))
این روایت نیز گذشته از ضعف سند، دلالتى بر اثبات فرزند براى امام زمان (ع ) پیش از ظهور ندارد. بنابراین ، این گونه از روایات که بدان اشارت کردیم ، در حدى نیستند که وجود زن و فرزند را براى امام زمان (ع ) پیش از ظهور اثبات کنند. از سوى دیگر، روایاتى داریم که با صراحت ، وجود فرزند را از آن حضرت نفى مى کند از آن جمله : مسعودى نقل مى کند: على بن حمزه ، ابن سراج و ابن ابى سعید مکارى بر امام رضا(ع ) وارد شدند، على بن حمزه به حضرت عرض کرد: از پدرانت نقل کرده ایم که هیچ امامى از دنیا نمى رود، تا فرزندش را ببیند؟
امام رضا فرمود:
((آیا در این حدیث ، روایت کرده اید: مگر قائم ))
برخى خواسته اند با تمسک به داستان ((جزیره خضراء)) بگویند که امام عصر (ع )، فرزندانى دارد و بر آن جزیره ، زیر نظرى وى ، جامعه نمونه و تمام اعیار اسلامى را تشکیل داده اند.
لکن با بررسیهاى گسترده اى که انجام گرفته ، جزیره خضراء، افسانه اى بیش نیست و هیچ واقعیت ندارد.
علامه مجلسى این داستان را جداگانه در نوا در بحار نقل کرده و مى نویسد:
((چون در کتابهاى معتبر بر آن دست نیافتم ، آن را در فصلى جداگانه آوردم )).
شیخ آقا بزرگ تهرانى این داستان را داستانى تخیلى و رمانتیک شمرده است .
افزون بر این ، داستان به گونه اى است که نمى توان آن را پذیرفت :
تناقضات فراوان ، سخنان بى اساس و… در سلسله سند آن ، افراد ناشناخته اى وجود دارند که نمى توان بر آنان اعتماد کرد. بنابراین ، از این راه نمى توان زن و اولادى براى حضرت مهدى (ع ) ثابت کرد.
سرانجام
پرسشى در این جا مطرح مى شود که حضرت مهدى (ع ) چه مدت پس از ظهور زندگى مى کند و چگونه از دنیا مى رود.
آنچه مسلم است ، مدت حکومت و حاکمیت مهدى (ع )، باید به اندازه اى باشد که پایه هاى ظلم و ستمگرى ویران گردد و بر جاى آن بنیاد عدل و داد استوار گردد بدون تردید، این مساءله اساسى ، زمان مى طلبد و فرصت مى خواهد. کارى است کارستان و بنا نیست که همه امور را آن حضرت بر اساس معجزه و روش غیرعادى به پیش ببرد، بنابراین عقل و شواهد دیگرى اقتضا مى کند که آن حضرت مدتى طولانى حیات داشته باشد تا بتواند در این دنیاى گسترده ، تحولى همه جانبه و فراگیر، ایجاد کند و جهان را به اسلام و ارزشهاى اسلامى آشنا سازد.
اما این مدت چه اندازه به طول مى انجام ، خیلى روشن نیست ، روایات وارده از طریق عامه و خاصه ، گوناگون است :
پنج ، بیست ، سى و چهل سال ، در منابع اهل سنت .
نوزده ، بیست ، سیصد و نه سال ، در منابع شیعى
اما این که چگونه از این جهان خواهد رفت ، به مرگ طبیعى یا غیر طبیعى ؟ اختلافهایى در روایات به چشم مى خورد.
برخى از روایات مى گویند که آن حضرت مدتى حکومت خواهد کرد سپس وفات مى کند و مسلمانان بر او نماز مى گذارند.
از بعضى از روایات استفاده مى شود که مرگ آن حضرت طبیعى نخواهد بود و به دست جنایتکاران ، با مشخصاتى که براى آنان در روایات ذکر شده ،
به شهادت مى رسد.
بررسى و قضاوت در این امر مبتنى بر دو مساءله است :
۱٫ آیا همه امامان معصوم (ع ) شهید مى شوند، یا امکان دارد که به مرگ طبیعى از دنیا بروند. در فرض اول ، دلیل و مستند آن چیست ؟
۲٫ اگر در سایر ائمه (ع ) پذیرفتم که همه به شهادت رسیده اند، نسبت به امام زمان (ع ) چه خواهد شد؟ اجل طبیعى یا شهادت ؟
بدون تردید، امامان معصوم (ع ) تا زمان امام عصر (ع )، همگى معاصر با سردمداران پلید و حاکمان قسى القلب و خون آشامى بوده اند، آسایش و آرامش نداشته اند.
اما آیا همه آن بزرگواران ، به شهادت رسیده اند، یا خیر، برخى از آنان به مرگ طبیعى از دنیا رفته اند، بین علماى شیعى نزدیک به زمان معصوم ، اختلاف است :
شیخ صدوق بر این باور است :
((همه معصومین (ع )، به اجل غیر طبیعى از دنیا رفته اند… کسى که چنین عقیده نداشته باشد از ما نیست .))
شیخ مفید، در جواب صدوق مى نویسد:
(( فاما ما ذکره ابوجعفر، رضى الله عنه ، من مضى نبینا و الائمه (ع ) بالسم والقتل فمنه ثابت و منه مالم یثبت و المقطوع به ان امیرالمؤ منین (ع ) الحسن (ع ) و الحسین (ع ) خرجوا من الدنیا بالقتل ولم یمت احدهم حتف انفه و ممن مضى بعدهم مسموما موسى بن جعفرو یقوى فى النفس امرالرضا(ع ) و ان کان فیه شک ، فلا طریق الى الحکم فیمن عداهم بانهم سموا او اغتیلوا او قتلوا صبرا، فالخبر بذلک ، یجرى مجرى الا رجاف و لیس بتیقنه سبیل )).))
آنچه را که شیخ صدوق در رابطه با درگذشت پیامبر(ص ) و امامان معصوم (ع ) به ستم و قتل گفته ، برخى از آنها ثابت است و برخى مشکوک . اما شهادت امیرالمؤ منین على و امام حسن و امام حسین (ع ) به قتل حتمى و قطعى است . پس از ایشان ، مسمومیت و شهادت موسى بن جعفر (ع ) نیز قطعى و مسلم است . درباره امام رضا(ع ) نیز قول قوى مسمومیت و شهادت ایشان است ، گرچه جاى تردید هست . اما در دیگر ائمه (ع ) راهى براى اثبات این که آنان به وسیله ستم یا ترور و یا قتل صبر، به شهادت رسیده اند، در دست نیست .
آنچه از راه احساسات گفته مى شود، یقین آور نخواهد بود.
علامه مجلسى پس از آن که روایات را زیر عنوان : (( انهم علیهم السلام لایموتون الا بالشهاده )) مى آورد، نظر شیخ مفید را مورد نقد و بررسى قرار مى دهد و مى نویسد:
((با توجه به اخبار فراوانى که مبنى بر شهادت ائمه (ع ) در دست است و نیز نمونه هاى خاصى که در برخى از آنان وجود دارد، نمى توان آن را نفى کرد. البته غیر از على و فاطمه و حسن و حسین و موسى بن جعفر و على بن موسى الرضا(ع ) که دلیل قطعى بر شهادت آنان دادیم در دیگر ائمه (ع ) چنین دلیل قطعى نداریم ، اما دلیل بر نفى هم نداریم و قرائن و شواهد تاریخى مؤ ید شهادت آنان نیز هست . شاید مقصود شیخ مفید هم نفى قطع و تواتر است ، نه رد دومى و نفى اصل مساءله .))
بزرگانى که به شهادت همه امامان معصوم (ع )، به دست جنایتکاران قاتل هستند دلایلى دارند، از جمله : امام رضا مى فرماید:
(( ما منا الا مقتول .))
یا امام حسن مجتبى (ع ) مى فرماید:
(( والله لقد عهد الینا رسول الله (ص ) ان هذا الامر علیکم اثنا عشر اماما من ولد على و فاطمه ، ما منا الامسموم او مقتول ))
به خدا سوگند، پیامبر(ص ) به ما این عهد و وعده را داد که امر امامت را دوازده تن از فرزندان على و فاطمه (ع ) به دست خواهند گرفت و هر یک از آنان ، مسموم یا مقتول خواهند شد.
قائلین به شهادت ائمه ، اصل کلى را از این روایات استفاده کرده اند و بر این نظرند که ساختار بدنى پیامبر(ص ) و امامان (ع ) به گونه اى است که زمینه و ظرفیت حیات و عمر طولانى را دارند، مگر عارضه و حادثه اى از خارج بر آنان تحمیل شود.
ولى برخى از بزرگان کلیت این احادیث : (( مامنا الا مسموم او مقتول )) را نپذیرفته اند.
طبرسى مى نویسد:
((بسیارى از اصحاب ما، بر این باورند که امام حسن عسگرى (ع ) و سایر ائمه (ع ) با شهادت از دنیا رفته اند و بر این معنى به روایتى از امام صادق (ع ) استدلال کرده اند که : (( ما منا الا مقتول او شهید)) و الله اعلم بحقیقه ذلک .))
جمله اخیر ایشان گویاى این معنى است که شهادت همه ائمه (ع ) در نظر ایشان قطعى و مسلم نبوده است .
با توجه به نکات یاد شده روشن شد که اگر نظر شیخ صدوق را بپذیریم و به روایات (( ما منا الا مسموم او مقتول )) پایبند باشیم و آنها را از نظر سند بپذیریم ، امام زمان (ع ) به دست جنایتکاران به شهادت مى رسد. ولى اگر قول شیخ مفید را بپذیریم و به روایات : (( ما منا الا مسموم او مقتول )) پایبند نباشیم باید بگوییم که چگونگى مرگ آن عزیز، روشن نیست . والله اعلم .
۱۳۹۸/۰۵/۱۴
۱۳۹۸/۰۵/۰۲
۱۳۹۸/۰۴/۳۱
۱۳۹۸/۰۴/۲۵
مدیر مسئول :
میثم جعفری
09132624539
پشتیبانی فنی :
محسن صباحی
09139627106
ایمیل سایت :
فاکس :
03154312370